کوهستان عشق

کوهستان عشق

هوای تــــــــــــــو را دارد کوهستان ...
کوهستان عشق

کوهستان عشق

هوای تــــــــــــــو را دارد کوهستان ...

سام اینجا خیـــــــــــلی گرمه ، اینجا یه زندونه پر از آتیشه

اینجا کجاس ؟ نمیدونم میگن وبلاگه سام باشه

اینجا چه خبره ؟ نمیدونم ... میگن اتفاقی افتاده

اینجا چه اتفاقی افتاده ؟ نمیدونم میگن یکی نیستش



امروز چندمه سام ؟ نمیدونم ... چه فرقی میکنه ؟

اینجا کجاست سام ؟ نمیدونم میگن حیاته خونمونه

ساعت چنده سام ؟ 9:30 صبح

پانی کجاست سام : اونجاست ... تو قفسش ... داره بازی میکنه

آزادش نمیکنی سام ؟ چراااااا میخوام هفته آینده آزادش کنم ... آخه الان گرمه و مار زیاد داره کوهستان نمیخوام حتی یه مو از سرش کم شه ... از وقتی دنیا اومد تا الان که یه سالو نیمش شده پیش من بوده ، دیگه میخوام ب آرزوش یعنی آزادی برسونمش



اینجا چه خبره سام ؟ نمیدونم ... دوستم نیستش

دوستت کیه سام ؟ پانی ...

اون سنجابتو میگی سام ؟ آره پانی کوچولوی من

سام مگه یه حیوون میتونه دوست شه با آدم ؟ آره ... آره میـــــــــــشه ... اگه ...  اگه فهم و شعور یه نوزاد انسانی اما در قالب شعور حیوانیو داشته باشه میتونه ... آره میــــــــــتونه



امروز چندمه سام ؟ نمیدونم ... چه فرقی میکنه

اینجا کجاست سام ؟ نمیدونم ... میگن حیات خونمون

ساعت چنده سام ؟ ساعت 10 صبح

پانی کجاست سام ؟ تو قفسش

چت شده سام ؟ پانی دیگه خوشحال نیست


چرا آخه سام ؟ آخه خشک شده بدنش

نیم ساعت پیش مگه بازی نمیکرد پانی ، سام ؟ اما الان خشک شده

پس چشمای قشنگش چی ، سام ؟ ازشون خون اوومده

خوووووووووووون سام ؟ آره خون اومده از چشاش



از این چشم خوووووون اوووومده سام ؟ آره ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه




کــــــــــــــــــــــــــــــی جرات کرده از چشمای پانیه تو خون بیاره ؟؟؟



ساعت چنده سام ؟ 9:45

اینی که این بالاست کیه سام ؟ یه زنبور خرمایی

زنبور خرمایی ساااام ؟ آره همون زنبورای گوشت خوار

کدووم ؟ همونا که سه تا نیش همزمان به یه آدم بزنن میمیره فرد

چیکار داره سام ؟ زل زده تو چشای قشنگ پانی


چی دار بهش میگه سام ؟ میگه میخوام از دنیا اخراجت کنم پانی ... میگه میخوام کاری کنم که اینقدر درد بکشی که هر چی تو این مدت زندگی کردنت پیشه سام بهت خوش گذشت  از چشمات در بیاد ... میگه میخوام از چشمات خون بیارم پانی ... میگه میخوام با دردناکترین شکل زنده زنده خشکت کنمو از دنیا بیرونت کنم


سااااااام ؟ این زنبور از اعضای خونواده همون زنبوری نیست که تو بیرون خونتون لونه کردن و وقتی پدرت خواست شب اونارو زنده به گور کنه تو نذاشتیش و گفتی گناه دارن ؟؟؟؟؟ چرا همون زنبوراست که تو خونه ما دارن زندگی میکنن و من نذاشتم که زندگیشون خراب شه

سام حالا که این زل زده تو چشای پانی و میخواد از تو دورش کنه پـــــــــــس تو کجایی ؟ من جهنم هستم


یعنی پانی نمیتونه فرار کنه سام ؟ نه پانی نمیتونه از چنگه این زنبور ناجنس فرار کنه چون تو زندونی هستش که من واسش ساختم

یعنی پانی الان داره از ترس زربه ترک میشه ؟ آره چون تو زندونیه که من واسش ساختم

یعنی پانی دیگه نمیتونه بازیگوشی کنه و خودشو لوس کنه که تو قلقلکش بدی ؟ نه چون تو زندونیه که من واسش ساختم

یعنی پانی دیگه نمیتونه زمستونو ببینه ؟ نه چون تو زندونیه که من براش ساختم

یعنی دیگه نمیتونه گلووله های برفو زیر خاکه قفسش پنهون کنه بعدش دوباره بگرده پیداشون نکنه ؟ نه چون تو زندونیه که من براش ساختم

یعنی دیگه نمیتونه غذذاهاشو زیر خاکه قفسش پنهون کنه و هر وقت گشنش شد درشون بیاذه ؟ نه چون تو زندونیه که من براش ساختم

یعنی دیگه نمیتونه شبا پتوشو گرد کنه بذار زیره سرش و عین یه آدم بخوابه ؟ نه چون تو زندونیه که من براش ساختم


یعنی دیگه نمیتونه وقتی سردش میشه پتوشو از تو قفس برداره با دستو دندونه بکشه تو اتاق شیشه ایش . در اتاقشو با اون پتو ببنده ؟ نه چون تو زندونیه که من براش ساختم

یعنی دیگه نمیتونه  پانی وقتی از مسافرت برمیگردی نیمه شب بلند شه و از خوشحالی دیدنت وارو بزنه ؟ نه چون تو زندونیه که من براش ساختم

یعنی دیگه نمیتونه سه روز سه روز باهات قهر کنه ب خاطر اینکه اسباب بازیاشو ازش گرفتی و هیچی نخوره ؟ نه چون تو زندونیه که من براش ساختم

یعنی دیگه نمیتونه صبا خمیازه بکشه و اون زبون قرمز کوچیکشو بیرون بندازه ؟ نه چون تو قفسیه که من براش ساختم

یعنی پانی دیگه نمیتونه واسه خوردن هسته زرد آلو ده تا وارو بزنه ؟ نه چون تو زندونیه که من براش ساختم

یعنی پانی دیگه نمیتونه بیاد کنارت و تخمه بشکنه باهات ؟ نه چون تو زندونیه که من واسش ساختم

یعنی پانی دیگه نمیتونه عین یه آدم خمیازه بکشه و دستشو بذاره جلو دهنش مودبانه و عین یه آدم خستگی بعداز خمیازرو در بیاره ؟ نه چون تو زندونی که من براش ساختم

یعنی پانی نمیتونه دیگه طعم آزاد بودنو بچشه ؟ نه چون تو زندونیه که من براش ساختم

یعنی پانی دیگه نمیتونه طعم جفتگیری و داشتن بچه سنجابو بچشه ؟ نه نه نه نه نه نه نه نه نه نه نه نه نه نه نه نه چون تو زندوونیه که من واسش ساااااااختم



ساااااام زنبوره داره بهش نزدیک میشه

ساااااام  کجاااااااااایی ؟

ساااااااااام پااااااانی میترسه

ساااااااااااام همه جا میلست  نمیتونه فرار کنه

سام بدو تروخدا یه کاری کن ...

ساااام اون زنبور هر جا پانی میره دنبالش میکنه

سااام خودت میدونی اون زندون جایی واس فرار نداره

سااااام پس چرا الان نیستی کمکش کنی

ساااااااام پانی نمیخواد بمیره

سااااااااام پانی نمیخواد عذاب بکشه

ساااام پانی ترسیده

سااااااااااااااااااااااااااام پانی ترسیده خدااااااا

سام

سام

سااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام ... ... ... ...

آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآاخ خ خ خ خ خ خ خ خ خ خ خ خ خ

سااااااااااااااااام زنبوره

زززززنبوره نیشش زدددددددددددد ؟

سااااااااااام تمومه بدنش داره آتیییییش میگیره پانی

سااااااام داره از شدت بالا رفتن فشار خونش از چشمای قشنگش خون بیرونه میرزه پانی

ساااااااام به خدا از شدت درد داره موکت زیره قفسشو گااااز میگیره پانی

سااام پانی داره درد میکشه

ساااااااااااام پانی تو خاک قفسش زیر خورشید داره به خودش میپیچه سام

سااااااام پانی داره عذاب میکشه

ساااااااااااام پانی داره خون میرزه از چشماش

سااااااااااااااااام پانی داره آتیش میگیره

ساااااااااااااام پانی دیگه به سختی داره به خودش میپیچه چون زهر داره بدنشو خشک میکنه زنده زنده

سااااااااااااااااااام ساااااااااااااااااااااااااااام ساااااااااااااااااااااااااااام

.

.

.

.

.

.

.

.


ســـــــــــــــام  پانـــــــــــــــــــــی                   


پانـــــــــــــــــــــی


                       پانـــــــــــــــــــــی مُــــــــــــــــــــــــرد


.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

سام اینجا خیـــــــــــلی گرمه ، اینجا یه زندونه پر از آتیشه


.

.

.

.

.

.


راستی سام چشمای تو چی ؟




اونروزو میگم ... ساعت 10 ... خاطرت هست ؟










دوستی از جنس پانی

پانی کوچولوی من رفت


بعضای از موجودات اونقدر خنگ هستن که انسان گاهی هیچ اهمیتی بهشون نمیده ..اما گاهی اینقدر باهوشند و فهم انسانی دارند که نسبت به اون موجود احساس وابستگی عمیقی به وجود میاد که قابل وصف نیــــــــــــــــــــــــــــــــســــــت


اینقدر باهاش دوست شده بودم که اونو جزی از خونواده خودم حس میکرد ...


شاید حرفام قابل درک نباشه ... اما وقتی یک سالو نیم با موجودی سرکار داشته باشی که عین خودت رفتار کنه و فهم شعورو درک یه کودک انسانی رو داشته باش اونوقته که قابل درک میشه


چند روز پیش صبح از خونه بردمش تو حیات ... صحیحو سااااالم ... داشت واسه خودش بازی میکرد ... قرار بود هفته آینده آزادش کنم اما همینکه رفتم خونه و بعد از نیم ساعت برگشتم خشک شده بود عین سنگ و خون از چشمای درشتش اومده بود ... یه زنبور خرمایی لعنتی اومده بود و بهش نیش زده بووود ... جالب اینجاست خونه اون زنبور داخل یکی از بخشهای بیرونی خونه ماست و ما چوم فک کردیم گناه دارن کاریشون نداشتیم ... اما اونا پانی کوچولوی منو نیش زدن و به بدترین شکل راهی اون دنیاش کردن


البته میگن روح حیوانات به ابدیت میپیونده ولی خب در هر صورت ...



پانی کوچولو

حیوونا تو طبیعت جزه بهتریییین دوستای ما هستن ... خیلیاشون بی آزار و مهربون بعضیا هم که ب خاطر طبیعتشون نیاز هست که وحش در وجودشون سرشته شده باشه


منم که کلا همــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــشونو دوست دارم بهار ساله گذشته اومدم یه سنجاب  خریدم  و واسش یه اسم گذاشتم .... اسمشو گذاشتم : پانی


وااااااااااااااااااااااای نمیدوننیییییییییییین چقد دوسش دارم ... واقعا قابله وصف نیست ... من حیووونای زیادی داشتم .... اما این واقعا عجیبه ... پانی کوچولوی من این یه ساله با خونواده ما زندگی میکنه ... خونواده ما کلا 4 نفر بود که با اومدن پانی شدیم 5 نفر

(  اگه رو عکسا کلیک کنی میتونی عکسو در اندازه واقعی ببینین  )


http://s3.picofile.com/file/7393870107/u5.jpg


تو این یه ســــــــــــــــــــــــــــــــــال از این کوچولو اینقد خاطره دارم که اگه بخوام بگم میتونم یه کتاب بامزه بنویسم ولی الان فقط یکیشو تعریف میکنم :

پانی روزا تو قفسشه و شبا چون آرووم میشه درب بالای قفسو باز میکنم ... یه شب همه خواب بودن و چراغارو خاموش کرده بودم و یه فیلم وحشتناک نگاه میکردم و کمی هم تخمه جلو دستم بووود .... خلاصه من که از وحشت فیلم هر چند دقیقه یه باز تخمه بر میداشتم و میخوردم و نمیتونستم چشممو از مانیتور تلویزیون دور کنم .... یه هو دیدم من تخمه نمیخورم ولی کنارم صدای یه نفر میاد که داره تخمه با دندوناش میشکنه

فقط یه لحظه خودتونو جای من بذارین و ببینین تو این تاریکی در حال دیدن فیلم وحشتناک ساعت 2 شب همه خوابن چشمات زوووم رو تلویزیون یه هو صدایی بیاد که یه نفر در حال خوردن تخمهایه کنارت باشه منم که داشتم سکته رو میزدم دل از جوون گذاشتم و سرمو چرخوندم به سمت تخمه ها ... یــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه هویـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــِی دیدم ... هه ه هههاین پانی دیووونست ... وای نمیدوونین اون لحظه دوست داشتم تا صب ببوسمش ... حالا تو نگو  تو این تاریکی صدای شکستن تخمه ها رو شنیده بیدار شده بود و اومده بود کنارم تخمه میخوورد ...

(تو ادامه مطلب عکسای بیشتری ازش گذاشتم )


ادامه مطلب ...