ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 |
اینجا کجاس ؟ نمیدونم میگن وبلاگه سام باشه
اینجا چه خبره ؟ نمیدونم ... میگن اتفاقی افتاده
اینجا چه اتفاقی افتاده ؟ نمیدونم میگن یکی نیستش
امروز چندمه سام ؟ نمیدونم ... چه فرقی میکنه ؟
اینجا کجاست سام ؟ نمیدونم میگن حیاته خونمونه
ساعت چنده سام ؟ 9:30 صبح
پانی کجاست سام : اونجاست ... تو قفسش ... داره بازی میکنه
آزادش نمیکنی سام ؟ چراااااا میخوام هفته آینده آزادش کنم ... آخه الان گرمه و مار زیاد داره کوهستان نمیخوام حتی یه مو از سرش کم شه ... از وقتی دنیا اومد تا الان که یه سالو نیمش شده پیش من بوده ، دیگه میخوام ب آرزوش یعنی آزادی برسونمش
اینجا چه خبره سام ؟ نمیدونم ... دوستم نیستش
دوستت کیه سام ؟ پانی ...
اون سنجابتو میگی سام ؟ آره پانی کوچولوی من
سام مگه یه حیوون میتونه دوست شه با آدم ؟ آره ... آره میـــــــــــشه ... اگه ... اگه فهم و شعور یه نوزاد انسانی اما در قالب شعور حیوانیو داشته باشه میتونه ... آره میــــــــــتونه
امروز چندمه سام ؟ نمیدونم ... چه فرقی میکنه
اینجا کجاست سام ؟ نمیدونم ... میگن حیات خونمون
ساعت چنده سام ؟ ساعت 10 صبح
پانی کجاست سام ؟ تو قفسش
چت شده سام ؟ پانی دیگه خوشحال نیست
چرا آخه سام ؟ آخه خشک شده بدنش
نیم ساعت پیش مگه بازی نمیکرد پانی ، سام ؟ اما الان خشک شده
پس چشمای قشنگش چی ، سام ؟ ازشون خون اوومده
خوووووووووووون سام ؟ آره خون اومده از چشاش
از این چشم خوووووون اوووومده سام ؟ آره ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
کــــــــــــــــــــــــــــــی جرات کرده از چشمای پانیه تو خون بیاره ؟؟؟
ساعت چنده سام ؟ 9:45
اینی که این بالاست کیه سام ؟ یه زنبور خرمایی
زنبور خرمایی ساااام ؟ آره همون زنبورای گوشت خوار
کدووم ؟ همونا که سه تا نیش همزمان به یه آدم بزنن میمیره فرد
چیکار داره سام ؟ زل زده تو چشای قشنگ پانی
چی دار بهش میگه سام ؟ میگه میخوام از دنیا اخراجت کنم پانی ... میگه میخوام کاری کنم که اینقدر درد بکشی که هر چی تو این مدت زندگی کردنت پیشه سام بهت خوش گذشت از چشمات در بیاد ... میگه میخوام از چشمات خون بیارم پانی ... میگه میخوام با دردناکترین شکل زنده زنده خشکت کنمو از دنیا بیرونت کنم
سااااااام ؟ این زنبور از اعضای خونواده همون زنبوری نیست که تو بیرون خونتون لونه کردن و وقتی پدرت خواست شب اونارو زنده به گور کنه تو نذاشتیش و گفتی گناه دارن ؟؟؟؟؟ چرا همون زنبوراست که تو خونه ما دارن زندگی میکنن و من نذاشتم که زندگیشون خراب شه
سام حالا که این زل زده تو چشای پانی و میخواد از تو دورش کنه پـــــــــــس تو کجایی ؟ من جهنم هستم
یعنی پانی نمیتونه فرار کنه سام ؟ نه پانی نمیتونه از چنگه این زنبور ناجنس فرار کنه چون تو زندونی هستش که من واسش ساختم
یعنی پانی الان داره از ترس زربه ترک میشه ؟ آره چون تو زندونیه که من واسش ساختم
یعنی پانی دیگه نمیتونه بازیگوشی کنه و خودشو لوس کنه که تو قلقلکش بدی ؟ نه چون تو زندونیه که من واسش ساختم
یعنی پانی دیگه نمیتونه زمستونو ببینه ؟ نه چون تو زندونیه که من براش ساختم
یعنی دیگه نمیتونه گلووله های برفو زیر خاکه قفسش پنهون کنه بعدش دوباره بگرده پیداشون نکنه ؟ نه چون تو زندونیه که من براش ساختم
یعنی دیگه نمیتونه غذذاهاشو زیر خاکه قفسش پنهون کنه و هر وقت گشنش شد درشون بیاذه ؟ نه چون تو زندونیه که من براش ساختم
یعنی دیگه نمیتونه شبا پتوشو گرد کنه بذار زیره سرش و عین یه آدم بخوابه ؟ نه چون تو زندونیه که من براش ساختم
یعنی دیگه نمیتونه وقتی سردش میشه پتوشو از تو قفس برداره با دستو دندونه بکشه تو اتاق شیشه ایش . در اتاقشو با اون پتو ببنده ؟ نه چون تو زندونیه که من براش ساختم
یعنی دیگه نمیتونه پانی وقتی از مسافرت برمیگردی نیمه شب بلند شه و از خوشحالی دیدنت وارو بزنه ؟ نه چون تو زندونیه که من براش ساختم
یعنی دیگه نمیتونه سه روز سه روز باهات قهر کنه ب خاطر اینکه اسباب بازیاشو ازش گرفتی و هیچی نخوره ؟ نه چون تو زندونیه که من براش ساختم
یعنی دیگه نمیتونه صبا خمیازه بکشه و اون زبون قرمز کوچیکشو بیرون بندازه ؟ نه چون تو قفسیه که من براش ساختم
یعنی پانی دیگه نمیتونه واسه خوردن هسته زرد آلو ده تا وارو بزنه ؟ نه چون تو زندونیه که من براش ساختم
یعنی پانی دیگه نمیتونه بیاد کنارت و تخمه بشکنه باهات ؟ نه چون تو زندونیه که من واسش ساختم
یعنی پانی دیگه نمیتونه عین یه آدم خمیازه بکشه و دستشو بذاره جلو دهنش مودبانه و عین یه آدم خستگی بعداز خمیازرو در بیاره ؟ نه چون تو زندونی که من براش ساختم
یعنی پانی نمیتونه دیگه طعم آزاد بودنو بچشه ؟ نه چون تو زندونیه که من براش ساختم
یعنی پانی دیگه نمیتونه طعم جفتگیری و داشتن بچه سنجابو بچشه ؟ نه نه نه نه نه نه نه نه نه نه نه نه نه نه نه نه چون تو زندوونیه که من واسش ساااااااختم
ساااااام زنبوره داره بهش نزدیک میشه
ساااااام کجاااااااااایی ؟
ساااااااااام پااااااانی میترسه
ساااااااااااام همه جا میلست نمیتونه فرار کنه
سام بدو تروخدا یه کاری کن ...
ساااام اون زنبور هر جا پانی میره دنبالش میکنه
سااام خودت میدونی اون زندون جایی واس فرار نداره
سااااام پس چرا الان نیستی کمکش کنی
ساااااااام پانی نمیخواد بمیره
سااااااااام پانی نمیخواد عذاب بکشه
ساااام پانی ترسیده
سااااااااااااااااااااااااااام پانی ترسیده خدااااااا
سام
سام
سااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام ... ... ... ...
آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآاخ خ خ خ خ خ خ خ خ خ خ خ خ خ
سااااااااااااااااام زنبوره
زززززنبوره نیشش زدددددددددددد ؟
سااااااااااام تمومه بدنش داره آتیییییش میگیره پانی
سااااااام داره از شدت بالا رفتن فشار خونش از چشمای قشنگش خون بیرونه میرزه پانی
ساااااااام به خدا از شدت درد داره موکت زیره قفسشو گااااز میگیره پانی
سااام پانی داره درد میکشه
ساااااااااااام پانی تو خاک قفسش زیر خورشید داره به خودش میپیچه سام
سااااااام پانی داره عذاب میکشه
ساااااااااااام پانی داره خون میرزه از چشماش
سااااااااااااااااام پانی داره آتیش میگیره
ساااااااااااااام پانی دیگه به سختی داره به خودش میپیچه چون زهر داره بدنشو خشک میکنه زنده زنده
سااااااااااااااااااام ساااااااااااااااااااااااااااام ساااااااااااااااااااااااااااام
.
.
.
.
.
.
.
.
ســـــــــــــــام پانـــــــــــــــــــــی
پانـــــــــــــــــــــی
پانـــــــــــــــــــــی مُــــــــــــــــــــــــرد
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
سام اینجا خیـــــــــــلی گرمه ، اینجا یه زندونه پر از آتیشه
.
.
.
.
.
.
راستی سام چشمای تو چی ؟
اونروزو میگم ... ساعت 10 ... خاطرت هست ؟
مهم نیست من کیم مهم اینه که الان من دارم واسه پانی کوچولو ی شما اشک میریزم!
واقعا قشنگ نوشتین واقعا عالی بود واااقعا زیبا بود
یعنی هرچی بگم کم گفتم!
مهمه ... کاشکی معرفی میکردی خودتو
بازم مرسی
مرسی که خوندی نوشته هامو از بلایی که سرش اومد ... این یه فرق با بقیه حیووونای جهان داشت که تو وبلاگم ازین موضوع چیزی نگفتم و نخوااااهم گفت
ســــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــام
ســــــــــــــــــــــــام
نمی تونم جلو اشکام و بگیرم...
بیچاره پانی
سلام داداش سام خوبی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟پانی چرا اخه

















سلام باجی ...
پانی

,وای سامی میدونم الان چه حسی داری,کاملا درکت میکنم.منم وقتی اون طوطی اولیه(اسمش رز گل بود) مرد تا سه ماه افسردگی گرفتم تا اینکه بابام واسم طناز رو آورد
واقعا مرد؟



ینی هیشکی نبود نجاتش بده؟
ممنون که اومدی گلم قشنگه وبت
واااااااااااااااااااااااای بییچاره
میدونم خیلی سختتتته ولی امیدوارم خودتونو بخاطرش سرزنس نکنید قسمت بوده
سلام سام
























[:S001


خیلی قشنگ نوشتی اماااااااااااااااااااااااااااااااااا
اما وقتی به آخرش رسیدم گریم انداختی
پانی چش شده؟؟؟
راستی راستی مرده؟؟؟؟؟
چرا چیزی بهم نگفتی؟؟؟؟؟؟
باورم نمیشه پانی اینجوری....
واقعا متاسفم سام
قالب وبلاگتو دیدم ترکونده بودی آپ جدیدت قشنگ شروع شده بود قشنگم داشتی میگفتی تا رسیدم به آخرش
حتما میام پیشت برام بگوووووووووووووووووووووووووووو
مرسی علیه مهربووون


آره فک کردم میدونی
هی داد علی جووون خودت میدونی چقد دوسش داشتم
فدات علی جون
من به جز مار جوجه هم خیلی دوست دارم...
جوجه ها زود میمیرن...منم دیگه هیچوقت نمیخرم...چون میترسم شاهد مرگشون باشم.
بیچاره تو...
الان واقعا به این نتیجه رسیدم که کاش میمردم و این پستتو نمیدیدم.
خدا نکنه ...
یه چیزی که هست اینه که جوجه ها باید اسمشون میذاشتن خر و خرا رو اسمشون میذاشتن جوجه چون موجودات خیلی پرتی هستن ...
مار هم دوست داشتنیه ...
اما این سنجاب یا شاید بگم همه سنجابا عجیب غریبن ... خیــــــــــــــــلی
اونا واقعا نزدیکه شعورشون به اسب ... خیـــــلی ...
خلاصه ببخشی رابین اگه اینبار هم پستم یک جانبه بود
تسلیت به بهترین بابای دنیا سام عزیزم.






ناراحت نباش.من این تجربه رو داشتم البته مال من مار بود نه
سنجاب.
تسلییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییت
سااااااااااااااااااااااااااااممممممممممممم
خیلی دلم میگیره میام تو وبلاگت خیلی غمگین شده واسه پانی بدجور دلم گرفت
عکسی که از چشمات گذاشتی.... گویای همه چیزه
فدات علی جووون
ااااااااااااااااااااااااااااای گریم میااااااااد


ولی سام خودمونیما چشمای تو از چشمای پانی خوشکلتره
چه نظر جالبی راجع ب جوجه!!!
من هنگ کردم!!
خر و جوجو...هان؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
آره خب راست میگم ... چون قبلا یه دونه داشتم از خر هم باور کن خرتر بووود
بخدا راس میگم رابین ... نه فهم داره نه احساس نه شعور نه عقل ... یه گاو به تمام معنا در قالب خر و در ظاهر موجودی به اسم جوجه هستش 
بـــــــــــــــــــــــــــــاور کو
راستی اینا چشای خودتن؟
آره




وااااااااستا بینم
چرا با تعجب چشامو نگا میییکنی
ها ها ها ؟؟؟
سام ....
وااقعا نمیدونم چی بگم ... الان اومدم نت و خوندم چی نوشتی
وااقعا اشک تو چشمام جمع شده حسااابی
یادته آوردیش آمفی چه جور نگامون میکرد ؟؟؟
یادته کز کرده بود گوشه ی قفسش و ...
آخ پانی چرا رفتی ؟ ...
اما واسه همیشه آزاد شد از این دنیای زندان وار
آخ آخ گفتی ... اونروز وقتی بردمش خونه قفسشو دید اینقده ادا اطوار دراورد از خوشی که نگوووووو







سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااام
وای بابا معرفت چاکرتم
ما رو یادت مونده ایول
اون وبلاگمو هی برام باز نمیشد منم اعصابم خرد شد اومدم بلاگفا
ادامه مطلب برا یه فرده خاصه برا همون

خودمم اون پست رو خیلی دوسدارم
لینکیدمت
اسم وب من (مادوتاباهمیم)هست نه عنوان نداش والا
من 3تا جوجه ی ناز داشتم...اتفاقا خیلی با احساس بودن و یادمه وقتی راه میرفتم دنبالم میومدن و وقتی از خونه میرفتم بیرون انقدر خودشونو میکوبیدن به در تا برگردم!!!!!
چشمات یجورین....
راااااااااااااااااااااااابین
یعنی خدایی جوجه هات واسه تو خودشووونو میکوبیدن به درودیوار ؟؟؟
اونم جوجه های خنگ ؟
باشه پس نتیجه میگیریم جوجه ها خیــــــــــلی با احساسن
چشمام ؟ خب نمیدونم ... اینو تو ماشین ، خودم با مبایله خودم از خودم گرفتمش ( همش شد خودم ) در حین حرکت و الان دارم لنز کوچیکه مبایلو نیگا میکنم (تو عکس ) و یه خورده هم سرمو کج ردم واسه اینه اگه دقت کنی گوش سمته راستم بیشتر از گوش سمته چپم مشخصه چو کله گرامی ب سمت چب بیننده کج شده ...(چقد توضیحاتم کامل شددد ، کالبد شکافی شد )
خلااااااااااااااااااااصه چه فـــــــــــــــــــــــــرقی میکنه
سلام سامی جونم ...














وااااااااااااااااااااای داداش خیلیییییییییی متاسفم ....
میدونم چقدر برات سخته ... و تا مدت ها و حتی سالها از یادت نمیره ... ولی خودتو سرزنش نکن عزیزم ...
ممنون که میای پیشم ... دلم تنگت بود ...
فدات ...
.
تابعد
سلوووووم فرناز



مرسی ک اووومدی خوشحالم کردی
ببخش که دیر ب دیر میام
هرکاری کردم نتونستم همون موقع برات کامنت بذارم ... دلم می خواست به خاطر مرگ پانی بهت دلداری بدم...ولی نتونستم...حتی متنتو نخوندم....یعنی دیوونه شدم از خوندنش ...
کاش ننوشته بودی...کاش قایم کرده بودی که مرده ...
خیلی بد نوشتی...خیلی بد خبر دادی ...
دارم از ناراحتی میمیرم...!
ببخشی زینب ه باعث شدم تو هم نارحت شی
همه چیزایی که نوشتم عینا رخ داد ... باور کن حتی گازهای که از موکته زیره خاکه قفسش گرفته بود بین دندوناش گیر کرده بود
البته همه حیوونا بالاخره میمیرن ... ولی خب ای کاش وابستگی ب وجود
نیاد
سلااااااااااام سام خوبی؟؟؟؟
واقعاً متاسفم واسه اتفاقی که افتاده خییییییییییییییلی ناراحت شدم...
پس بگو چرا انقد کم پیدا شدی....
آجی تو که هی نیستی فک میکنی کمن نیستم ... آجی پاپیلیم مـــــــــرد
سلام سامی,حالت خوبه؟نبینم غصه بخوریا,خب؟
سلااااام دنیــــــــــــــــــا ... راستش چی بگم

هی ی ی ی ی ی ... ...
بااش
مرســـــــی دنیــــــــــــــــــا
سلام سامی جون....کارت درسته ....خیلی قشنگ نوشتیش...ولی چشمای تو هم خیلی قشنگه ها....
سلام میثم جووون ... مرسی میثم جوون چشمات قشنگ میبینه
مرسی
واقعاً راس می گی من گم شدم سام تو خودم گم شدم ...
کاش می تونستم بهت بگم چی شده...
کاش انقدر مجبور به سکوت نبودم...
کاش انقدر حرف میزدم که می مردم...
کاش می مردم و این روزا رو نمی دیدم...
خیلی خرابم خیلی خیلی...
بااااااااااااااجی خو واقعا مطمئنی کاری از دست من بر نمیاد ؟؟؟
راستی من ی مدته حسم خیلی قوی شده یعنی هر اتفاقی قبل اینکه رخ بده رو می فهمم.قبلنا هم اینجوری بودم اما ی مدته خیلی زیاد شده.می خوام همینجوری بمونم بنظرت واسه حفظش چیکار کنم؟؟؟ حالتام خیلی عجیب شده.منتظر جوابت تو وب خودم هستم.
غصه نخور دیگه,غصه بخوری ما هم غصه میخوریم.یادته میخواستی طوطی بخری الان بهترین موقع ست.یکم از سختی دوری پانی کم میشه,خودتم آرومتر میشی.درضمن یادت باشه تو اصلا تو مرگ پانی مقصر نبودی
ساممممم؟؟؟؟؟؟
پانی چه فرقی با بقیه حیوونا داش؟
جوابه نظراتو هم میخووونی


خب من میدونم - خودش میدونست - خدا هم میدونست
البته وقتی یه ماهش بودو از صاحبش تو سلفچگان تهران خریدمش اون نمیدووونست
دوووس داشتم واست بگم ... امـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا
آقای سام .

نمی شه بیخیال این شصتا نظرت بشی ؟
می شه همون آهنگ پلنگ صورتیو بذاری ؟
من میام اینجا کلا میزنه به کله م !
آخه بسه دیگه...میدونم عینه بچه آدم میمونه .. اما انقدر غصه خوردنم خوب نیست .
ایشالا هیچوقت داغ واقعی نبینی !
نمی دونم از چی بگی ها !
از گروهتون بگو...چیکارا می کنین ... اوضاعتون چجوریاس ؟
امیدوارم سری بعدی یه پست کمی بی غصه تر گذاشته باشید
پسته بعدیم 7 آبانه ... البته امیدوارم خودمو دیگه فراموش نکنم و اون پستو بذارم ... مرسیــــــــــــــــــــــــــــــــ زینب واس این کامنتت ...
آره والا خدا کنه هیـــــــــــــــــــچکی غم واقعی نبینه ... اینکه یه حیووون بود ... البته یه حیووون متفاوت
باشه زوووود عوضش میکنم .. البته 7 آبان
آخی










پانی کوچولو مرد
سلام بابایی خوبم.


آپیم اگه دوس داشتی بیا.
نیای به مامانم میگماااااااااااا
اووووووووومدم
7 آبان؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
بترکی یعنی 9 روز دیگه؟
هه هه پ ن پ یعنی 9900 روز دیگه
سامی اصلا نباید از خودت دلگیر باشی,شاید آزادش میکردی زودتر میمرد.چرا اون یکی وبم تو لینکام هست,ببین از بالا دومین لینکمه.میدونم آهنگ وبم افتضاحه وقت کنم عوضش میکنم
بازم مثل همیشه مرســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی دنیا
آخی.... الهی
اووووووووووووووووووووووووووووووووه ژینووووووووووس مطمئنی درست اومدی ؟












































































































































































































































































































































































































































































































































































































































































































































































































































































































































































































سلام سام
خوبی؟
چه خبر؟؟؟؟؟؟؟؟
خدا له دست یه مطلب حدید بزار هروقت میام پانی رو میبینم دلم میگیره
میـــــــذارم چن روژ دیگه


علی مهربووونم قدر تورو میدونم
خدا کنه همیشه کنار تو بموووونم
سلام
من خیلی دیر این مطلب رو خوندم، متأسفم.
میدونم چه احساسی داری، چون منم خیلی زود با اطرافیانم وابسته میشم.
نمیتونم چیزی بگم، جز اینکه کسی یا چیزی بیاد و جاش رو پر کنه.
اونم هر چه زودتر.
قربون اون مهربووونیت مسلم جان
سلام سام 7 آبان دیرههههههه
اینقد مزاحمت برای مخاطبات ایجاد کردم .... میرم نظر میدم براشون بی نشون
دلمون گرفت سامی جون بدو بزارررررررررر
هه هه کارت درسته حالا مووووووووندن این مرد تنهای شب کیه
اینکه یه حیووون بود ... البته یه حیووون متفاوت











از چه لحاظ اونوقت ؟
بعد چقدر زود می خوای پست جدید بذاری ! می خوای بذار واسه نهم آذر !
آپ شدم . اینبار حذف نمی کنم . فوقش اشتباهه دیگه !
میگم اگه یه وقتی منم تهرانی شدم و اومدم اونجا واسه ادامه تحصیل از الان گفته باشم که با این صدای خروسی کلاغیم می خوام بیام تو گروه کر یورا !
جای منو خالی بذار . برای ارشدم ایشالا گوش و چش شیطون کر و کور میام !
خـــــــــــــــــــب دیگه

نه 7 آبااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااان
هه هه خووووووووووووووووووووووش اووووووووووووووومدی ... صداتم خیلی خووووبه
ب ســـــــــــــــلامتی یاهووووووووو ارشد ایشاااللله قبول شی ... راستی زینب چه رشته ای ؟؟؟ خو منم دارم میخونم
http://adrekni-yamahdi.blogfa.com/post-45.aspx
سلام سام سایت آهنگو برات فرستادم
معرفتت علی جووووووووووووووووووووووون
اوه اوه چقدر بی وفا شدی پسر...؟؟؟

تو همیشه در یادم هستی آجی
قــــــرن هاست جستجوگـــر آدمی هستــم . . . .
تا لــذت خـــوردن یک سیب ســرخ را با او تجــربه کنــــــــــم .
قــرن هـاســت که مـنـتـظـــرم .
مـشـکـل از مـ ــن نـیـسـت ...
نـه از مـن ... !
نـه از سیب سـرخ ... !
نـه از شـیــطـان ... !
تــــ ـــو نــایــاب شـــده ای آدم !!!
سلام خوبی؟ دلم بلاتون تنگ سده

آپم بدو بیا.
باشه آجی ی ی ی ی اووووومدم ... ما هم دلمون واست تنگیده ... ولی خو متاسفانه زمان کووووتاهست
چقد دلم گرفته ساممممممم
علییییییییییییییییییییییییییی جوووووووونم هر وقتی دلت گرفت بخدا من حضوووری دربست در خدمتتم ... بابا پس رفاقت واس چیه پسر ... اونم کسی مثه توووو
سلام داداش جون
بعد مدت ها دلم گرفته بودم اومدم نت یه سری بزنم دلم باز بشه ، دلم بیشتر گرفت
خدایا ....
سلااااااااااام باجی ی ی ی ی
از رااااااااااه دووووووووووور
نیییییییییییییستی آجی
آجی پانی من رفت ... ولی بخدا ببخشی نمیخواستم دلت بگیره
فردا هفت ابانه ها...
یاهوووووووو فردا 7 آبانه ... هه هه فک کردم فراموشت شده ... باش ساعت 12 آپ میشه وبلاگ ... دفتر پانیو با آخرین یادگاری از طرف رابــــــین میبندم ...

پانی خوووودش میدونه که اون مدت که با هم بودیم چه اتفاقایی افتاد ووو واین واسه من کافیه
اوووون یه حیووون نبووووود ...
پانیـــــــــــــــــــــــــــــــــ خداحافظ ... هر چند که تو ذهنم ماندگار همچنان هستی
نقطه .
با همتون قهرم که دعوتم نکردین ....








سلام میدونم چه حسی داری منم یه لاک پشت داشتم یه جورایی همینطوری مرد خیللللللللی سخته راستی اگه میشه لینکم کن بااسم شنگول وبلاگتم خیلی زیباست
خیلی سخت بوود واقعا .. مرسیکه اومدی شنگول
chera enghad khashen niga mikooni akheee?
aay sammmmmmmmmmmmmmmmmmmiii khiliiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiii narahat shodam

یه اتفاق بد بود توی زندگیم
آخه اون فقط یه سنجاب نبود
خیلی سخته وقتی یکی رو دوست داشته باشی و بهش عادت کنی...بهش وابسته بشی طوری ک نبودنش دیوونت کنه
حالا اون ی نفر میتونه ی آدم باشه یا ی حیوون دوست داشتنی مث پانی تو ک ی مزاحم بیادو اونو ببره حالا اون مزاحم میتونه ی آدم باشه یا ی زنبور خرمایی ...
خدایا راضیم ب رضای تو شاید تو اینطوری خواستی ک با مزاحما خلق بشیم نمیدونم شکرت
چقدر قشنگ تشبیه کردی .... خیلی قشنگ بود مرسی
سلام سام مرسی از حضورت توی وبلاگم
منظورتو نفهمیدم ک گفتی چرا چراغ اینجا خاموشه
دوس دارم منظورتو بدونم میشه بگی؟
ممنون
اووووووووووووووووووه ببخشی مهسا
فک کردم بهمن ماست . بعدش نیگاه کردن پستات ماله دی بود . فک کردم مطلب نزدی یه ماهه واسه این بود
واااااااااااااااااااااااااااااااای



اییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی ایییییییییییییقده گریهههههههههههههه کردم خیلی خوشچل نوشتی سااااااااااااااااااام
مرسی انیشتین که خوندی خوشحالم که حداقل یکی پیدا شده به غیر از متن زیر متن این پست رو بهتر درک کنه