کوهستان عشق

کوهستان عشق

هوای تــــــــــــــو را دارد کوهستان ...
کوهستان عشق

کوهستان عشق

هوای تــــــــــــــو را دارد کوهستان ...

در یک روز بر ســـــــــــام چه میگذرد


 دوســــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــتای بهتر از جانم سلام


این چند روز واقعا در شرایط شلــــــــــــــــــلووووووغ پوووولووووووووووغی هستم و فرصت نکردم درست حسابی ب نظرات پاسخ بدم و آپ کنم ... 

خداییش من مقصر  نیستم  ... خودتون قضاوت کنییید این کارا رو من هر روز باید بهشون رسیدگی کنم 

1-خوردن صبحانه

2-خوندن امتحانات ترم که هی تو عمرم چشمم بهشون نمیخوره ، مگه قبل از امتحان


3-رسیدگی به نمایش تئاتری که در ارتباط با امام علی عزیزمون که واسه ماه رمضان میخوام آماده کنم و باید پیگیر بودجه و مقدمات کار باشم


4-رسیدگی به شعر تراک جدیدی که قراره گروه موسیقیمون بخونه ( آخه همزمان با گروه تئاتر یه

گروه کُر موسیقی رو هم پیش میبرم (گروه کر یعنی گروه همخوان آقا و خانم )که البته همبلاگیان

عزیزم  مثل (امیر مهاجر تنها ، علی ، محسن ، میثم ، بهانه ، آرش  ) جزه خوانندگان و بازیگرای این دو گروه هستن

5-رسیدگی به پروپزال یه پژوهش غیردانشجویی که این شکلیم کرده اینقده کار داره


6-رسیدگی به برنامه هایی که توی یه بخش فرهنگی دانشگاه به عهده منه

7-خوردن نهار و شام  عوامل زیست محیطی خودم 

8-رسیدن به نظرات  و وبلاگ بچه ها 


9-کارای شخصی توی خونه

10-کارای شخصی نت خودم تو خونه


12-جواب پیاما و تلفنای دوستامو  دادن


13-رسیدن به ارتباطهای مورد نیاز اجتمایی 

14-رفتن به سر تمرینات  گیتار


15-خوندن کتابای علمی مورد نیاز خودم 


16-پیگیری پروژه یکی از واحدای درسی


17-فکر کردن به کارای مهمم و برنامه ریزی باز  ، واسه روزای بعد 


18-دیگه رسیدگی به پانی ،  پارتی های دوستان و آشنایان که اگه نری 65 بار بهت تیکشو میپروونن  و ازاونطرف داییه زنگ میزنه بیا کامپیوترمو درست کن ... از یه طرف دیگه پسر عمه هه زنگ میزنه فیلم مراسممو تدوین کن ،  از او اون طرف استادم زنگ میزنه (استاد هنریم ) بیا فلان برنامه رو تصویربر بگیر و خیلی مسائل دیگه بماند

خونه خاله گرامی هم که ماشاالله هزار ماشاالله بیشتر از من تو خونمون تشریف دارن و تلپن خونمون وقتی که میان پسرخاله ودختر خالم کــــــاملا باادب میشینن ی گوشه

(اونی که زیره الاکلنگ تشریف داره منم )

به خدا باید درطول یکروز به همه اینکارا برسم که معمولا همیشه کمبود زمان میارم و نیاز دارم روزا بجای 24 ساعت 28 ساعت باشه درصد این کارا برسم،ساعت 3 شب میخوابم 9بیدارم


امکان نداره در طول بیداریم یه لحظه بشینم و مشغول هیچکاری نباشم حتی لحظه غذاخوردن هم دارم یا چیزی رو در ذهنم مرور میکنم یا چیزی رو میخونم ...واقعا گاهی حتی فراموش میکنم که نهار یا شام بخورم که به لطف خدا و نعمته بزرگش یعنی مادر خوبه خوبه خوبم اون بهم یاداوری میکنه 

وقتی هم خونه هستم همین شکلی از این ور خونه میرم اونورخونه و از این اتاق به اون اتاق ...بنده خدا پدر و مادرم سرشون دیگه گیج میره اینقده میامو میرم 

همشون به کنار هیچی به خوندن امتحانات تلمبار شده نمیشه 


البته به لطف خدا با این شرایط همیشه سرشار از انرژی لایتناهی الهی هستم و خداروشکر کم نمیارم و این خودش یه لطف خوبو بزرگ از طرف خداست ... این یکی دو هفته که وضعیت همین شکلیه اما ایشاالله  واسه اوایل تیر  یه آپ باحال دارم البته امیدوارم برسم تمومش کنم


خلاصه دوستای خوبم اگه به موقع به پستای جدیدتون سر نمیزنم یا نظراتو دیر تایید میکنم موقتا ازم خورده نگیرید فقط بچه های بلاگ اسکایی پیشنهاد میکنم از قسمت (خبرنامه) وبلاگتون استفاده کنید ... خیلی فوق العادست ... 


لحظه هاتون پر از لبخند لبخند و لبخند


یاقوت وفا

دوستان خوبـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم اینبار بخشی از یکی از اشعارمو گذاشتم

البته کلا 40 بیته ولی فعلا شش بیتشو گذاشتم ... این شعر موضوعش در مورده دختریه

که پسری رو که دوس داره توصیف میکنهبییت اولش تمام 40 بیتو در خودش داره ...و البته

اینو وقتی متوجه میشین که همه 40 بیتو بخوونین ... دوستان عزیــــــــزم اگه ایراد شعری

در اون وجود داره پیشاپیش ببخشیــــــــد آخه من شاعر نیستم و گاهی همینجورکی

شعر میگم ...اگه بازم واژه ( با شــــــــــــــــکوه ) رو دیدید تعجب نکنید آخه من کلا این

واژه رو دوس دارم ... ممنون میشم بازم مثل همـــــــــیشه نظرهای مفیدتونو داشته باشم





دوستای خوبم
در بیت آخر رو حرف "م" واژه مرد علامت فتحه هستش و منظور همون مرد زندگیه و همچنین واژه "سکنا" به معنی ساکن شدن هستش همچنین (مستی ب بادش فخرت است ) منظور از باد همون "باده) هستش که باهاش   ش ر ا ب   مینوشند و اینجا یعنی گفته خوردن  ش ر ا ب  با  باده  اون  و    م س ت    شدن با این  باده  باعث فخر هستش ، باعث فخر هم که میدونیی یعنی
باعث افتخار بودن

پانی کوچولو

حیوونا تو طبیعت جزه بهتریییین دوستای ما هستن ... خیلیاشون بی آزار و مهربون بعضیا هم که ب خاطر طبیعتشون نیاز هست که وحش در وجودشون سرشته شده باشه


منم که کلا همــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــشونو دوست دارم بهار ساله گذشته اومدم یه سنجاب  خریدم  و واسش یه اسم گذاشتم .... اسمشو گذاشتم : پانی


وااااااااااااااااااااااای نمیدوننیییییییییییین چقد دوسش دارم ... واقعا قابله وصف نیست ... من حیووونای زیادی داشتم .... اما این واقعا عجیبه ... پانی کوچولوی من این یه ساله با خونواده ما زندگی میکنه ... خونواده ما کلا 4 نفر بود که با اومدن پانی شدیم 5 نفر

(  اگه رو عکسا کلیک کنی میتونی عکسو در اندازه واقعی ببینین  )


http://s3.picofile.com/file/7393870107/u5.jpg


تو این یه ســــــــــــــــــــــــــــــــــال از این کوچولو اینقد خاطره دارم که اگه بخوام بگم میتونم یه کتاب بامزه بنویسم ولی الان فقط یکیشو تعریف میکنم :

پانی روزا تو قفسشه و شبا چون آرووم میشه درب بالای قفسو باز میکنم ... یه شب همه خواب بودن و چراغارو خاموش کرده بودم و یه فیلم وحشتناک نگاه میکردم و کمی هم تخمه جلو دستم بووود .... خلاصه من که از وحشت فیلم هر چند دقیقه یه باز تخمه بر میداشتم و میخوردم و نمیتونستم چشممو از مانیتور تلویزیون دور کنم .... یه هو دیدم من تخمه نمیخورم ولی کنارم صدای یه نفر میاد که داره تخمه با دندوناش میشکنه

فقط یه لحظه خودتونو جای من بذارین و ببینین تو این تاریکی در حال دیدن فیلم وحشتناک ساعت 2 شب همه خوابن چشمات زوووم رو تلویزیون یه هو صدایی بیاد که یه نفر در حال خوردن تخمهایه کنارت باشه منم که داشتم سکته رو میزدم دل از جوون گذاشتم و سرمو چرخوندم به سمت تخمه ها ... یــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه هویـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــِی دیدم ... هه ه هههاین پانی دیووونست ... وای نمیدوونین اون لحظه دوست داشتم تا صب ببوسمش ... حالا تو نگو  تو این تاریکی صدای شکستن تخمه ها رو شنیده بیدار شده بود و اومده بود کنارم تخمه میخوورد ...

(تو ادامه مطلب عکسای بیشتری ازش گذاشتم )


ادامه مطلب ...

شکوه درنا

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.