کوهستان عشق

کوهستان عشق

هوای تــــــــــــــو را دارد کوهستان ...
کوهستان عشق

کوهستان عشق

هوای تــــــــــــــو را دارد کوهستان ...

زنده باد زندگــــــــــــــــــــــــــــــــــــی


                          بگم امروز چه روزیـــــــــه ؟                   


      هـــــــــــــــــــــــــــــر   کی   گـــــــــــــــــــــــــــــفـــــــــت

بگم ؟


را هنمایی میکنم


امروز خدا ب سام هدیه میده


.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.



یاهووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووو



درســــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــته


تولــــــدم مباااااااااااااااااااااااااااارک


مرررررررررررســـــــــــــــــــــــــییییییییییییی


خدااااااااااااااااااااااااااااااایا مرسی ی ی ی ی واسه هدیــــــــــــــــــــــــــــــــت


ممنونم از خدایه مهـــــــــــــــــــــربان که تا امروز ب من فرصت حضور داده هوراااااااااااااا




و ممنون از همه کسااااااااایی که تلاش کردن من به اینجایی که الان هستم برسم


از جمله پدر ومادر خووووبم


و ممنون از بهترینای زندگیم یعنی اعضای خانوادم یورااااااااااااااااااااااااااا

هوووووووووووورااااااااااااا


که واقعا منو سوپرایز کردن و با گرفتن جشن تولد زووودتر از موعد یه لحظه یادگارییوووو واسم ساختن ... یه لحظه که از مهربونیشون سر رشته گرفته


از پژمان و رضا و علی و محسن و میثم و و امیر سحر و کوثر و شبنم و نرگس


و اون اشانطیونای باحالشون که همه بسته ماکارونی هم توش بود هم لواشک هم شیر بسته ای هم گلوله که یه گل رز توش بود هم هر چی چیزای سرکاریه ... دیگه من هی کادو باز کردم هی خندیدم مثلا رضا اومده یه خودکار که کار نمیکنه بهم میده و بعدش گفت ســــــــــــآم این هدیه فقط اشانطیون بوووود و اصله کاری این عابر بانکه حالا عابر بانکو باز کردم میبینم یه تیغ توووشه 



مخصوووصا اونروز که علی اینشکلی شادیو منو مضاعف کرد : 

(مرسی علی جون چقد پریدنات با موسیقی وبلاگ سینکه )          



هه هه یاهوووووووووووووووو


بله و ممنون از شکلکای اینترنتی که الان در پایین دارن واسم شاددددی میکننن مرسیی ی 

   

             

     



      مرسی مرسی مرسی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی از همــــــــــتووون


و همچنـــــــــــــنین گروه رقصو آواز علی که در پایین مشاهده میکنیین و علی جونم وسطشون:



 


مرســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی علی جـــــــــــــــــــــــوووون


و همچنیـــــــــــن دوستان اینترنتیم




یاهوووووووووووووووووووووووووووووووووووو





ممنوووونم واااااااااااااقعاااااا مرسی



یاهووووووووووووووو هووووووووووورااااااا یووووووووورااااااااااا



یاهو یاهو یاهو یاهو یاهو یاهو یاهو


مرسی ورووووووجکای مهربووووونم



مرسیی ی ی ی ی  مرغای دوس داشتنی ی ی ی


این شیرینه ماله منه ؟؟؟؟



مرســـــــــــــــــی یااااااهووووو



اووووووووووووووه خدایا مرسی ممنونم از همتون ممنونم واسه این همه شادی ی ی ی


مرسی از استاد زندگیم


مرسی از یورااایییهام


مرسی از جهان هستی


مرسی از همه و همه


و بازم مرسی از خالق جهان هستی


و بازم اینجا تشکر میکنم از بچه های مهربان گروووه که اونروووز منو اینقدر خوشحال کردند و واسم هدیه آوردند اینقدر معرفت بخدا کمتر جایی پیدا میشه ومن افتخار میکنم ب داشتن این چنیـن یاران با وفایی

ســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــام




تولـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدت


مــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــبارک





 







   

دوستی از جنس پانی

پانی کوچولوی من رفت


بعضای از موجودات اونقدر خنگ هستن که انسان گاهی هیچ اهمیتی بهشون نمیده ..اما گاهی اینقدر باهوشند و فهم انسانی دارند که نسبت به اون موجود احساس وابستگی عمیقی به وجود میاد که قابل وصف نیــــــــــــــــــــــــــــــــســــــت


اینقدر باهاش دوست شده بودم که اونو جزی از خونواده خودم حس میکرد ...


شاید حرفام قابل درک نباشه ... اما وقتی یک سالو نیم با موجودی سرکار داشته باشی که عین خودت رفتار کنه و فهم شعورو درک یه کودک انسانی رو داشته باش اونوقته که قابل درک میشه


چند روز پیش صبح از خونه بردمش تو حیات ... صحیحو سااااالم ... داشت واسه خودش بازی میکرد ... قرار بود هفته آینده آزادش کنم اما همینکه رفتم خونه و بعد از نیم ساعت برگشتم خشک شده بود عین سنگ و خون از چشمای درشتش اومده بود ... یه زنبور خرمایی لعنتی اومده بود و بهش نیش زده بووود ... جالب اینجاست خونه اون زنبور داخل یکی از بخشهای بیرونی خونه ماست و ما چوم فک کردیم گناه دارن کاریشون نداشتیم ... اما اونا پانی کوچولوی منو نیش زدن و به بدترین شکل راهی اون دنیاش کردن


البته میگن روح حیوانات به ابدیت میپیونده ولی خب در هر صورت ...



مرخصی

دوستای خوبو گلو گلدونو دسته گل خودم


تا 28 مرداد نمیتونم آپ کنم حتی تعدادی از نظرای پسته قبلیو هنوز تایید نکردم


آخه برای شبای قدر دارم تئاترو آماده میکنم و همزمان دو تراک موسیقی هم در حال ساخت داریم 


که فرصت نفس کشیدنو هم ازم گرفتن 


پس تا 28 مرداد که اگه عمری بود بر میگردم 


مواظفه خودتون باشید 

نشانی ده بالا یادمان باشد ...

کاشکی فرهنگ ما یه خورده ساختار بهتری داشت

کاشکی فرهنگ ما از فرهنگ خارج از ما پخته تر بود


کاشکی محدویت ها ما رو به اینجایی که هستیم نمیرسوند...

کاشکی نگاه یه دختر به یک پسر و برعکس ...یه نگاه منطقی بود


واقعا ابراز تاسف واسه هممون...


آخه چرا تو ایران ما ، هر دختری با یه پسر دوست میشه فک میکنه پایان دوستیشون باید ازدواج باشه ؟؟؟و البته برعکس این قضیه هم کاملا صدق میکنه ...

آخه چرا هر پسری با دختری دوست میشه خیالبافی طرفین آغاز میشه


مگه ما حق نداریم با هم دوست باشیم برای همیشه بدون اینکه پایان دوستی ما به ازدواج ختم

شه...این اوجه بی فرهنگیهاینکه جرات دوست شدن مثلا با یه جنس مخالف رو نداری دو


روز نگذشته طرف عاشق پیشه میشه ... تتنها میتونم واسه خودم و جامعه ای که توشم ابراز


تاسف کنم ... 


کاشکی یه خورده فرهنگ ارتباطیمونو بالا ببریم ... به این باور برسیم که قرار نیست که با جنس مخالفمون دوست میشیم پایانه عشقولانه داشته باشه بابا به خدا خیلیا هستند از دوستایی که جنس مخالف هم هستند و عاشقانه همو دوست دارند اما یه لحظه ذهنشون خطور نمیکنه که به خاطر این علاقه زندگی مشترک تشکیل بدن ... البته کله منظورم قبل از ازدواج طرفینه ... بعد از ازدواج که دیگه یه موضوع جداست و بداهتا با ساختار جامعه اسلامی سازگار نیست ... اما قبل وقتی طرفین هر دو مجرد هستند این مشکل ب خوبی خودش نشون میده 


کاشکی تو این ایران ما میشد با یه جنس مخالف دوست شد ولی طرف مقابل این دوستی رو یه دوستی پاکو ساده تلقی میکرد ... نه یک دوستی که .......................................................


بیاید در دوستی هامون فرهنگ رو حفظ کنیم 


دوستان عزیزم پایین یکی از اشعار مورد علاقه خودمو گذاشتم که از آقای محمدرضا رستم پور یکی از شاعران خوب ایرانه و اونو تقدیم میکنم به شما ... امیدوارم دوس داشته باشین


دوستان یه نکته مهم : قسمت نظرات بلاگ اسکای که از 50 تا میگذره وارد صفحه دوم نظرات میشه ... بنابراین اگه اومدین نظرتون نبودش یکم دقت کنید در قسمت نظرات میبینید که یه عدد (2) کوچیک اومده که اگه کلیک کلیک کنید روش میتونید نظرات پنجاهم به بعدو در یه پنجره جدید ببینید


راستی این عکسی که گذاشتم سمت راست وبلاگ عکس خودمه ها ماااااشاالله





در یک روز بر ســـــــــــام چه میگذرد


 دوســــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــتای بهتر از جانم سلام


این چند روز واقعا در شرایط شلــــــــــــــــــلووووووغ پوووولووووووووووغی هستم و فرصت نکردم درست حسابی ب نظرات پاسخ بدم و آپ کنم ... 

خداییش من مقصر  نیستم  ... خودتون قضاوت کنییید این کارا رو من هر روز باید بهشون رسیدگی کنم 

1-خوردن صبحانه

2-خوندن امتحانات ترم که هی تو عمرم چشمم بهشون نمیخوره ، مگه قبل از امتحان


3-رسیدگی به نمایش تئاتری که در ارتباط با امام علی عزیزمون که واسه ماه رمضان میخوام آماده کنم و باید پیگیر بودجه و مقدمات کار باشم


4-رسیدگی به شعر تراک جدیدی که قراره گروه موسیقیمون بخونه ( آخه همزمان با گروه تئاتر یه

گروه کُر موسیقی رو هم پیش میبرم (گروه کر یعنی گروه همخوان آقا و خانم )که البته همبلاگیان

عزیزم  مثل (امیر مهاجر تنها ، علی ، محسن ، میثم ، بهانه ، آرش  ) جزه خوانندگان و بازیگرای این دو گروه هستن

5-رسیدگی به پروپزال یه پژوهش غیردانشجویی که این شکلیم کرده اینقده کار داره


6-رسیدگی به برنامه هایی که توی یه بخش فرهنگی دانشگاه به عهده منه

7-خوردن نهار و شام  عوامل زیست محیطی خودم 

8-رسیدن به نظرات  و وبلاگ بچه ها 


9-کارای شخصی توی خونه

10-کارای شخصی نت خودم تو خونه


12-جواب پیاما و تلفنای دوستامو  دادن


13-رسیدن به ارتباطهای مورد نیاز اجتمایی 

14-رفتن به سر تمرینات  گیتار


15-خوندن کتابای علمی مورد نیاز خودم 


16-پیگیری پروژه یکی از واحدای درسی


17-فکر کردن به کارای مهمم و برنامه ریزی باز  ، واسه روزای بعد 


18-دیگه رسیدگی به پانی ،  پارتی های دوستان و آشنایان که اگه نری 65 بار بهت تیکشو میپروونن  و ازاونطرف داییه زنگ میزنه بیا کامپیوترمو درست کن ... از یه طرف دیگه پسر عمه هه زنگ میزنه فیلم مراسممو تدوین کن ،  از او اون طرف استادم زنگ میزنه (استاد هنریم ) بیا فلان برنامه رو تصویربر بگیر و خیلی مسائل دیگه بماند

خونه خاله گرامی هم که ماشاالله هزار ماشاالله بیشتر از من تو خونمون تشریف دارن و تلپن خونمون وقتی که میان پسرخاله ودختر خالم کــــــاملا باادب میشینن ی گوشه

(اونی که زیره الاکلنگ تشریف داره منم )

به خدا باید درطول یکروز به همه اینکارا برسم که معمولا همیشه کمبود زمان میارم و نیاز دارم روزا بجای 24 ساعت 28 ساعت باشه درصد این کارا برسم،ساعت 3 شب میخوابم 9بیدارم


امکان نداره در طول بیداریم یه لحظه بشینم و مشغول هیچکاری نباشم حتی لحظه غذاخوردن هم دارم یا چیزی رو در ذهنم مرور میکنم یا چیزی رو میخونم ...واقعا گاهی حتی فراموش میکنم که نهار یا شام بخورم که به لطف خدا و نعمته بزرگش یعنی مادر خوبه خوبه خوبم اون بهم یاداوری میکنه 

وقتی هم خونه هستم همین شکلی از این ور خونه میرم اونورخونه و از این اتاق به اون اتاق ...بنده خدا پدر و مادرم سرشون دیگه گیج میره اینقده میامو میرم 

همشون به کنار هیچی به خوندن امتحانات تلمبار شده نمیشه 


البته به لطف خدا با این شرایط همیشه سرشار از انرژی لایتناهی الهی هستم و خداروشکر کم نمیارم و این خودش یه لطف خوبو بزرگ از طرف خداست ... این یکی دو هفته که وضعیت همین شکلیه اما ایشاالله  واسه اوایل تیر  یه آپ باحال دارم البته امیدوارم برسم تمومش کنم


خلاصه دوستای خوبم اگه به موقع به پستای جدیدتون سر نمیزنم یا نظراتو دیر تایید میکنم موقتا ازم خورده نگیرید فقط بچه های بلاگ اسکایی پیشنهاد میکنم از قسمت (خبرنامه) وبلاگتون استفاده کنید ... خیلی فوق العادست ... 


لحظه هاتون پر از لبخند لبخند و لبخند


یاقوت وفا

دوستان خوبـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم اینبار بخشی از یکی از اشعارمو گذاشتم

البته کلا 40 بیته ولی فعلا شش بیتشو گذاشتم ... این شعر موضوعش در مورده دختریه

که پسری رو که دوس داره توصیف میکنهبییت اولش تمام 40 بیتو در خودش داره ...و البته

اینو وقتی متوجه میشین که همه 40 بیتو بخوونین ... دوستان عزیــــــــزم اگه ایراد شعری

در اون وجود داره پیشاپیش ببخشیــــــــد آخه من شاعر نیستم و گاهی همینجورکی

شعر میگم ...اگه بازم واژه ( با شــــــــــــــــکوه ) رو دیدید تعجب نکنید آخه من کلا این

واژه رو دوس دارم ... ممنون میشم بازم مثل همـــــــــیشه نظرهای مفیدتونو داشته باشم





دوستای خوبم
در بیت آخر رو حرف "م" واژه مرد علامت فتحه هستش و منظور همون مرد زندگیه و همچنین واژه "سکنا" به معنی ساکن شدن هستش همچنین (مستی ب بادش فخرت است ) منظور از باد همون "باده) هستش که باهاش   ش ر ا ب   مینوشند و اینجا یعنی گفته خوردن  ش ر ا ب  با  باده  اون  و    م س ت    شدن با این  باده  باعث فخر هستش ، باعث فخر هم که میدونیی یعنی
باعث افتخار بودن

پانی کوچولو

حیوونا تو طبیعت جزه بهتریییین دوستای ما هستن ... خیلیاشون بی آزار و مهربون بعضیا هم که ب خاطر طبیعتشون نیاز هست که وحش در وجودشون سرشته شده باشه


منم که کلا همــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــشونو دوست دارم بهار ساله گذشته اومدم یه سنجاب  خریدم  و واسش یه اسم گذاشتم .... اسمشو گذاشتم : پانی


وااااااااااااااااااااااای نمیدوننیییییییییییین چقد دوسش دارم ... واقعا قابله وصف نیست ... من حیووونای زیادی داشتم .... اما این واقعا عجیبه ... پانی کوچولوی من این یه ساله با خونواده ما زندگی میکنه ... خونواده ما کلا 4 نفر بود که با اومدن پانی شدیم 5 نفر

(  اگه رو عکسا کلیک کنی میتونی عکسو در اندازه واقعی ببینین  )


http://s3.picofile.com/file/7393870107/u5.jpg


تو این یه ســــــــــــــــــــــــــــــــــال از این کوچولو اینقد خاطره دارم که اگه بخوام بگم میتونم یه کتاب بامزه بنویسم ولی الان فقط یکیشو تعریف میکنم :

پانی روزا تو قفسشه و شبا چون آرووم میشه درب بالای قفسو باز میکنم ... یه شب همه خواب بودن و چراغارو خاموش کرده بودم و یه فیلم وحشتناک نگاه میکردم و کمی هم تخمه جلو دستم بووود .... خلاصه من که از وحشت فیلم هر چند دقیقه یه باز تخمه بر میداشتم و میخوردم و نمیتونستم چشممو از مانیتور تلویزیون دور کنم .... یه هو دیدم من تخمه نمیخورم ولی کنارم صدای یه نفر میاد که داره تخمه با دندوناش میشکنه

فقط یه لحظه خودتونو جای من بذارین و ببینین تو این تاریکی در حال دیدن فیلم وحشتناک ساعت 2 شب همه خوابن چشمات زوووم رو تلویزیون یه هو صدایی بیاد که یه نفر در حال خوردن تخمهایه کنارت باشه منم که داشتم سکته رو میزدم دل از جوون گذاشتم و سرمو چرخوندم به سمت تخمه ها ... یــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه هویـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــِی دیدم ... هه ه هههاین پانی دیووونست ... وای نمیدوونین اون لحظه دوست داشتم تا صب ببوسمش ... حالا تو نگو  تو این تاریکی صدای شکستن تخمه ها رو شنیده بیدار شده بود و اومده بود کنارم تخمه میخوورد ...

(تو ادامه مطلب عکسای بیشتری ازش گذاشتم )


ادامه مطلب ...

یکی بودو اون که بود

                                                                    

                                               .•*´¨`*•.¸¸.•*´¨`*•.¸¸.•*´¨`*•.¸¸.•*´¨`*•.

                                                   یکی بود یکی نبود  ...... یکی بود هیشکی نبود

                                       یکی بود تو قصمون وفا نکرد  ...... رفتو پشته سرشو نگاه نکرد

                                 یکی بود زندگیشو براش سوزوند ...... همه ی لحظه هاشو به پاش نشوند

                               یکیشون یادش میاد وقتی که بود  ......  وقتی که یکی بودو اونم که بود

                           یهویی خواست که بگه دوسش داره  ......  که بگه دوست داشتناشو دوست داره

                               جراءت گفتن این حرف رو نداشت  ......  اومدو چشماشو روی هم گذاشت

                                که شاید اینجوری جراءتش بشه  ......  تک تک وجودش پرپرش بشه

                                         خلاصه همینکه اومدو بگه  ......  که بگه " حرفه نگفته رو بگه

                                        یهویی یکی شونشو تکوند ......  از کنارش رد شدو تنهاش نشوند

                                     رفتو پشته سرشو نگاه نکرد  ......  حتی با چشاش اونو دعا نکرد

                                تا که شاید یکی بودو اون که بود  ......  بشه قصه یکی بودو نبود